زندگینامه شهید مراد سنجری
بسم الله الرحمن الرحیم هدف از راه اندازی این وبلاگ نوشتن زندگینامه وصیتنامه وخاطرات شهدای روستای رومرز ازتوابع شهرستان جیرفت استان کرمان میباشد

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خاطرات شهدا و آدرس shahid-sanjari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 7
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 15
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 23
بازدید سال : 131
بازدید کلی : 16321
زندگینامه شهید مراد سنجری

بسم رب الشهداء

شهید مراد سنجری  اول مهر سال یکهزار و سیصد و چهل و یک در خانواده ای مذهبی و سخت کوش و زحمت کش دیده به جهان گشود در سال های اولیه زندگی مراد بحران و گرفتاری مالی گریبان گیر اکثر خانواده های روستا بود که این خانواده هم مثل سایرین با مشکلات دست و پنجه نرم میکردنداما با تلاش و زحمت فراوان ،پدری سخت کوش و مهربان قوت و مخارج خانواده را تامین میکرد .

شهید سنجری از زمان تولد طعم سختی ها را کشیده بود و رنج را در دستان پینه بسته  پدر احساس کرده بود در زمانی که همه کودکان سرگرم بازی های کودکانه خود بودند ولی مرادبا اینکه کودکی 5_6 ساله بود تلاش میکرد که هر کاری را جهت یاری رساندن به پدر در امر کشاورزی انجام دهد و همیشه همراه او بود و این امر موجب دلگرمی پدر و مادر و علاقه شدید خانواده به این کودک پر جنب و جوش شده بود ،اگرچه او کودکی خردسال بود اما رفتار و کردار مردانه و روح بلندی داشت .

این دوران سپری میگشت و کم کم مراد به سنی رسیده بود که باید برای تحصیل علم و دانش روانه مدرسه میشد،که با مشکل بزرگی روبرو شد ان هم نبودن مدرسه در روستای زادگاهش و روستای مجاور بود،خلاصه این امر باعث شد که چند سالی از درس و مشق و مدرسه دور بماند ولی از انجایی که او عاشق فراگیری علم و دانش بود به محض بازگشایی مدرسه در روستای مجاور یعنی روستای دریاچه شروع به  تحصیل  کرد و همزمان جهت فرا گرفتن قران کریم به مکتب خانه میرفت و با عشق و علاقه قران را فرا گرفت او در کنار تحصیل یار و مددکار پدر خویش بود و وقتی عصر ها از مدرسه بر میگشت فورا کتاب ها را زمین میگذاشت و به کمک پدر می شتافت .

شهید مراد سنجری  در مدرسه هم به گونه ای بود که معلمان و همکلاسان هم او را بسیار دوست داشتند ،او در سال تحصیلی 56_57 در امتحانات پایه ی پنجم ابتدایی شرکت نمود و به پایه  بالاتر ارتقاء یافت.

از انجایی که برادر بزرگتر شهید در یکی از ادارت شهر کرمان مشغول کار بود ب کرمان عزیمت نمود لذا بدلیل اینکه شرایط سنی شهید به مدارس روزانه نمیخورد در مدرسه شبانه ثبت نام نمود و همزمان هم روز ها مشغول به کار بود.

اشنایی شهید با انقلاب امام از طریق رفت و امد هایی که با برادرش در کرمان داشت شروع شد و گاها مسایل مربوط به انقلاب و امام را در جمع خانواده و اقوام مورد اعتماد مطرح میکرد و در مدت اقامت در کرمان در تظاهرات شرکت میکرد در این بحبوحه اتفاق غیر منتظره ای در زندگی او بوجود امد آن هم تصادف برادرش که موجب فوت او گردید این حادثه باعث تالم و اندوه او شد و طاقت فراق و هجران برادر روح او را آزرده کرد و دیگر قادر به ادامه تحصیل در کرمان نبود لذا به شهر و دیار خود بازگشت و جهت کمک به امرار معاش خانواده با گروهی از دوستان و اقوام برای کار به بندرعباس رفتند و مشغول کار شدند اما خانواده طاقت دوری مراد را نداشتند و پس از مدتی پدر بدنبال او به بندرعباس رفت و او را برگرداند تا در جمع کانون گرم خانواده باشد ،لذا پس از مدتی وقفه در تحصیل و کاسته شدن کمی از آلام روحی و اندوه از دست دادن برادر دوباره در مدرسه شبانه توحید جیرفت ثبت نام و تا مقطع سوم راهنمایی درس خواند  .

با شروع جنگ تحمیلی بارها تصمیم به عزیمت به جبهه جنگ گرفت که پدر و مادر به دلایلی که داشتند مانع رفتن او به جبهه میشدند واو این امر پدر و مادر را پذیرفت.

در سال سوم راهنمایی بود که به خدمت مقدس سربازی فرا خوانده شد و بلافاصله خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی نمود و عازم خدمت سربازی شد او خدمت سربازی را در شهربانی کرمان و در کلانتری های 1 و 3 گذراند و بعد از اتمام خدمت به جیرفت و روستای زادگاهش بازگشت و در کنار پدر به کار کشاورزی پرداخت با آمدن مراد به خانواده شور وشعف وصف ناپذیری پدر و مادر و خواهر و برادران را فرا گرفت و اعضای خانواده به فکر ازدواج مراد افتادند و اصرار داشتند که وی ازدواج نماید این اصرار و پا فشاری ها به سرانجام رسید و او که فرزندی تابع پدر و مادر خویش بود و هیچ گاه در طول عمر خود از فرمان انها سرپیچی نکرده بود ، پذیرفت تا با دختری از اقوام خود ازدواج نماید.

ثمره ی ازدواج او فرزند دختری بود که او را زینب نام نهادند اما این باعث نشد تا مراد از رفتن به جبهه خود داری کند .

خلاصه در تیر ماه سال 65 توانست خانواده و همسر خویش را راضی نماید و از طریق جهاد سازندگی همراه با سایر سنگر سازان بی سنگر بعنوان راننده عازم جبهه گردد .

حدود سه ماه بعد از رفتن به جبهه به مرخصی امد و گویی امده بود که دیگر با شهر و دیار و خانواده و جهان خاکی وداع کند و برای اخرین بار روی دختر خردسالش را ببیند بوسه بر پیشانی مادر و دست پدر مهربان خویش زند بطوری که در رفتار و گفتار او کاملا مشخص بود.

وی پس از اتمام مرخصی دوباره راهی جبهه شد و حدود 20 روزی بود که در سحرگاه 19 مهر ماه در جزیره مجنون بر اثر اثابت گلوله توپ دشمن و واژگونی خودرو به قافله شهدا پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی باد

درادامه خاطرات شهید سنجری ازخانواده وهم رزمان خواهدآمد.

 


تعداد بازدید از این مطلب: 855
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



هاست لینوکس